آدم عشقشـــو یـــادش نمیـــره !
فقطـــ یاد میگیـــره راجبــش کمتـــر حـــرف بـــزنه
بهــش کمتـــر فکــر کنه
دلــش کمتـــر تنگـــ بشه !
همه دنیا دیوار بود
دیوارهای سنگی
و.........تو را دیدم
وهزار پنجره بر روی من گشوده شد
هر پنجره هزار فصل بود
که مرا با ان سوی دیوار اشتی می داد
هر پنجره هزار خاطره بود
که مرا با خودم اشتی میداد
تونیستی وتمام دنیا دوباره دیوارشده
ای بار خسته .........در این سوی دیوار نشسته ام
ولی با بغض وهزار خاطره
از ان سوی دیوار..........
پدرش بهش گفت: این ۱۰۰۰ تا چسب زخم رو بفروش تا برات کفش بخرم …
بچه نشست با خودش فکر کرد، یعنی باید آرزو کنم ۱۰۰۰ نفر یه جاشون زخم بشه تا من کفش بخرم ؟
ولش کن ، همین
خوبه …
می روم خسته وافسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا میبرم از شهر شما
دل شوریده ودیوانه خویش
می برم تا که در ان نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجاه وتباه
می برم تا زتو دورش سازم
زتو! ای جلوه ی امید محال
می برم زنده به گورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
فروغ فرخ زاد
دلـ♥ـم برای احساسات قشنگ ات . . .
برای حرفهای عاشقانه ات لک زده [!]
برای دعواهایی که از دلواپسی دیر رسیدن من بود. . .
برای دیر رسیدن های از سر عمد . . .
برای دیدن تو که ایستاده ای به انتظار تنگ شده است [!]
غرغرهایی که تو با حوصله به آن گوش میدادی و میخندیدی لک زده [!]
راستش را بخواهی دلـ♥ـم برای تو لک زده .
منبع: www.bo3e.com
ϰ-†нêmê§ |